قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

رواق


از بیرون به درون آمدم:
از منظر
به نظّاره به ناظر. ــ
نه به هیأتِ گیاهی نه به هیأتِ پروانه‌یی نه به هیأتِ سنگی نه به هیأتِ برکه‌یی، ــ
من به هیأتِ «ما» زاده شدم
به هیأتِ پُرشکوهِ انسان
تا در بهارِ گیاه به تماشای رنگین‌کمانِ پروانه بنشینم
غرورِ کوه را دریابم و هیبتِ دریا را بشنوم
تا شریطه‌ی خود را بشناسم و جهان را به قدرِ همت و فرصتِ خویش معنا دهم
که کارستانی از این‌دست
از توانِ درخت و پرنده و صخره و آبشار
بیرون است.

انسان زاده شدن، تجسّدِ وظیفه بود:
توانِ دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن
توانِ شنفتن
توانِ دیدن و گفتن
توانِ اندُهگین و شادمان‌شدن
توانِ خندیدن به وسعتِ دل، توانِ گریستن از سُویدای جان
توانِ گردن به غرور برافراشتن در ارتفاعِ شُکوهناکِ فروتنی
توانِ جلیلِ به دوش بردنِ بارِ امانت
و توانِ غمناکِ تحملِ تنهایی
تنهایی
تنهایی
تنهایی عریان.

انسان
دشواری وظیفه است.

دستانِ بسته‌ام آزاد نبود تا هر چشم‌انداز را به جان دربرکشم
هر نغمه و هر چشمه و هر پرنده
هر بَدرِ کامل و هر پَگاهِ دیگر
هر قلّه و هر درخت و هر انسانِ دیگر را.

رخصتِ زیستن را دست‌بسته دهان‌بسته گذشتم دست و دهان بسته
گذشتیم
و منظرِ جهان را
تنها
از رخنه‌ی تنگ‌چشمی‌ حصارِ شرارت دیدیم و
اکنون
آنک دَرِ کوتاهِ بی‌کوبه در برابر و
آنک اشارتِ دربانِ منتظر! ــ

دالانِ تنگی را که درنوشته‌ام
به وداع
فراپُشت می‌نگرم:

فرصت کوتاه بود و سفر جانکاه بود
اما یگانه بود و هیچ کم نداشت.

به جان منت پذیرم و حق گزارم!
چنین گفت بامدادِ خسته.

"احمد شاملو"

فروردین نود و نه بود که به پیشنهاد آزاده عزیزم، با پادکست رواق آشنا شدم. اوایل پاندمی کرونا. وقتی صاعق های پوچی و مرگ رمقی برام نذاشته بود! گوش دادم و گوش دادم. آشفته شدم، ناامید شدم،باورهام زیرورو شدن، درمونده شدم. خیلی روزا تصمیم گرفتم کنارش بذارم ولی نهههه، دیگه آرامش کبکی آرومم نمی کرد. من مردم و با رواق دوباره زاده شدم. شیفت هام از صدای فرزین رنجبر لبریز شد و کم کم بهش خو گرفتم. اینکه میگه این آخرین اپیزود پادکست رواقه ناراحتم میکنه ولی اونقدر این پادکست حرف برای گفتن داره که من فکر میکنم حالا حالاها میتونم برگردم، از نو و از نو گوش بدم و یاد بگیرم. یه وقتایی، یه چیزایی، یه آدمایی نقش بزرگی تو زندگی و آگاهیت ایفا میکنن. رواق و فرزین رنجبر و آزاده عزیزم از همونان...

آخرین اپیزود پادکست رواق 1400/05/01


و کرونا ادامه دارد...

تقریبا یه ماهی میشه که ننوشتم. دل و دماغی برای نوشتن ندارم. ولی امروز پیامی که ماری فرستاد و نگرانم شده بود، بهم تلنگر زد. اینکه این روزهام روز های زندگی ما هستند و قابل قدردانی! هر چند سختن، اما تو عمرمون نوشته  و خاطره میشن.

جونم براتون بگه که انگار این کرونا لعنتی رفتنی نیست!!!دولت هم همه چی رو عادی کرده!!!حتی مهدکودک ها هم باز شدن که البته من جرات نکردم نویانو بفرستم مهد!!!

فعلا تو کلاس های مجازی مهد(با پرداخت نصف هزینه) شرکت میکنه. تا خرداد، مربی نویان، آذر جون عزیز، بدون هیچ چشم داشت مالی و با احساس مسئولیت عجیبی، کانال مهد رو زنده نگه داشته بود و با تلاش و خلاقیت بچه ها رو طبق برنامه پیش میبرد. یه روز بهم پیام داد که قراره برای کلاسای مجازی هزینه بگیرن به خاطر کمک به مهد و مربیا و منم حرفی نداشتم.مهدکودک دو  تا کلاس 4 تا 5 ساله داشت و کلاس مجازی به دلایل مدیر مهد، به گلی جون(مربی اون یکی کلاس) سپرده شد!!!اولش خیلی ناراحت شدیم. نویان همش بهونه آذر جونو می گرفت. ولی خدا رو شکر الان خوبه. گرچه گلی جون اصلا خلاقیت و مسئولیت پذیری آذر جون رو نداره ولی خوب، بودنش بهتر از نبودنشه. بیچاره مربیای مهد و همه مشاغلی که تو این شرایط سخت اقتصادی از حداقل ها هم محروم شدن!!!

کلاس موسیقی رو یه ماهی هست که حضوری میریم.کلاسش خصوصیه، ماسک میزنیم. مربیشم قبل از زدن دستاشو ضدعفونی میکنه. پیشرفت نویان به نظر من که عالیه. کتاب اول جان تامسون رو تموم کرده و الان کتاب دومه. همزمان درس های کتاب اشمیت هم با مترونوم کار میکنه و الان مشغول درآوردن آهنگ پت و مته که بالاتر از سطحشم هست!کار کردن با مترونوم یکم براش سخته ولی خب کم کم داره عادت میکنه.

از خودم بگم که مشغول شیفت دادنم. یه سری کارگاه های ثریا علوی نژاد رو آنلاین شرکت کردم. کارگاه مادر عصبانی که خیلی مفید بود. کارگاه کودک ارزشمند رو هنوز تا آخر ندیدم و تا اینجاش به نظرم برای من، زیاد خوب نبوده و خودم همه نکاتشو تقریبا رعایت میکنم.

http://sorayaalavinezhad.ir/

جدیدا مشغول گوش دادن به پادکست"رواق" هستم. از کتاب روان درمانی اگزیستانسیال اروین یالوم با اجرای عالی فرزین رنجبر. این پادکست رو خیلی دوست دارم. من خودم خیلی وجودگرام و با تمام وجودم سعی میکنم خوشحال زندگی کنم و وقتی دنیا تموم شد نگم ااااا کاش این کارو کرده بودم و ...

ولی با اینحال با گوش دادن این پادکست فهمیدم که ناخودآگاه چقدر از ساز و کارهای وجودی استفاده میکنم و چقدر اضطراب وجودی دارم!!!گوش دادن به این پادکست رو به شدت بهتون توصیه میکنم.

https://castbox.fm/va/2088564

آشنایی من با اروین یالوم از کتاب صوتی"درمان شوپنهاور" شروع شد که واقعا کتاب خوبی بود و فروردین 99 تمومش کردم. 

این مدت دوتا فیلم درجه یک هم دیدم. "فهرست شیندلر" و "پیانیست" که جریان فیلم هر دو در زمان جنگ جهانی دوم بودن و هر دو عالی. البته فهرست شیندلر یه چیز دیگه بود.

اینم بگم که هنوز از کرونا میترسم و هنوز به شدت رعایت میکنم. ماسک و دستکش و الکل جزئی از زندگیمون شده. نویان هم حسابی یاد گرفته و رعایت میکنه. هنوز هم جز مواقع ضروری خرید نمیرم. از جاهای شلوغ فراریم و...

اما به نظرم اینجوری نمیشه ادامه داد.کرونا ممکنه سال ها همراهمون باشه و ارزش زندگی بالاتر از اینه که ساعت هاشو با ترس از مرگ هدر بدیم.با حفظ نکات ایمنی اقوام رو تو باغ میبینیم. خونه مامانی بابایی میرم ولی نزدیکشون نمیشم. شراره و سینا بعد از ماه ها، خرداد اومدن کرمانشاه و یه هفته حسااااابی بهمون خوش گذشت. یه شب هم تو باغ خوابیدیم که از اون شبای به یاد موندنی شد. 

19 تا 21 خرداد، رفتیم همدان، خونه خواهرشوهرام و خدا رو شکر بد نبود. هم دیداری تازه شد و هم به نویان و باران حسابی خوش گذشت.

آیلین(دختردخترعموم) هم 23 خرداد تو باغ تولد ده سالگیش شو گرفت. فقط خودمون بودیم و عموم و خالم. عموم یه کیک خریده بود برا دل آیلین و عکساش و یه کیک درست کرده بود برای خوردن!!!شیشه الکلم به یاد این روزها گذاشتیم رو میز تولدش. شب خوبی بود و خوش گذشت. عمو بزرگه و عهد و عیالش هم 14 و 15 خرداد اومدن کرمانشاه و تو باغ دیدیمشون. رسما از اول خرداد قرنطینه رو شکستیم ولی به شدت رعایت میکنیم. هر کاری کردیم نتونستیم بریم مسافرت. دلمون برای یه سفر لک زده. ما هر فصل یه سفر میرفتیم و الان 6 ماهه نرفتیم!!!  با اینکه ویلا شمال ماله خودمونه و گفتیم از کرمانشاه خریدا رو بکنیم و ... ولی بازم دیدیم سخته مخصوصا با بچه و بیخیالش شدیم. امیدوارم اتفاق بدی برامون نیوفته. مردم که خیلیییی بیخیال شدن و متاسفانه وضعیت کرمانشاه قرمزه!!! خدا آخر عاقبتمونو بخیر کنه...