قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

قاصدک مهر

روزهای تلخ و شیرین

ناامیدی!

چهار سال پیش این وقت ها، من بودم و یه دنیا امید!!!

یه دنیا امید به فرداهایی بهتر!!!

و امروز یه مسخ شده بی تفاوت، در برابر آینده ای مبهمم!!!

خدایا با ما چه کردند که دیگر کورسوی امیدی هم نمیبینیم!!!

افسوس!!!

من از عالم و آدم گله دارم گله دارم!

(برگ ریزون حیاط اداره98/09/11)

نفهمیدیم امسال پاییز کی اومد کی رفت!!!نفهمیدیم کجای اینهمه دغدغه گم شدیم!!!نفهمیدیم باهامون چی کار کردن که هرچی سعی کردیم نبینیم، نشنویم، شاد باشیم نشد که نشد!!!گرونی، بنزین، اعتراض، خفه خون، بی نتی، آنفولانزا و هزار و یه چیز کوفتی دیگه!!!اینکه یه موجود بی اختیاری و هیچ کاری از دستت بر نمیاد!اینکه ذره ذره آرزوهات جلو چشمت لگدمال میشن و سهم تو فقط افسوسه!اینکه نمیدونی چی در انتظار جیگرگوشته!حیف از بهترین روزهامون!امیدهامون!!! آرزوهامون!!!

دیگه پاییزو ندیدیم!برگ ریزون ذوق زدمون نکرد!دل و دماغ و انگیزه طبیعت گردی نداشتیم!حتی بارونم نبارید! نخواستیم ولی ذره ذره افسرده شدیم!!!پاییز قشنگم ببخشید که امسال ندیدمت!!!

(برگ ریزون حیاط اداره98/09/11)


(پارک غربی کرمانشاه1398/09/08)